ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

كم كم دارم بزرگ ميشم

سفر به ماسوله

جای همه دوستان خالی چند وقت پیش رفتیم شهر قشنگ و زیبای ماسوله روزی که ما رفتیم شهر مه الود بود طوری که هممون خیس اب شدیم  خیلی خوش گذشت جای همتون خالی این هم چند عکس ارمیا و کارهایی که کردیم تا خیس نشه و سرما نخوره اولین راهکار دومین راهکار سومین واخرین راه برای خیس نشدن ارمیا     ...
20 مرداد 1391

زیباترین کلمات

مامان بابا ارمیا در 7ماه و 15 روزه گی شروع کرد به مامان و بابا گفتن پنجشنبه شب همگی نشسته بودیم که ارمیا رو به من میکرد میگفت مامان رو به باباش برمیگشت میگفت بابا اول همگی فکر کردیم داریم اشتباه میکنیم اما وقتی این دو کلمه رو بارها و بارها تکرار کرد مطمئن شدیم که ارمیا داره حرف میزنه با گذشت چند روز هنوز هم وقتی میگه مامان دلم ضعف میکنه احساس میکنم فشار خونم از خوشحالی میافته قلبم از تپش وایمیسه مخصوصا که به این زودی توقع حرف زدنش رو نداشتم خیلی از اطرافیان هم تا خودشون ندیدند باور نمیکردن ارمیا بتونه مامان بابا بگه این قدر خوشحالم که نمیتونم این حس رو توصیف کنم با اینکه این دومین باره من مامان شدم اما فکر کنم اگه برای دهم...
15 مرداد 1391

جشن تکلیف

    مبینای ناز من دیگه ٩ سالش شد و به سن تکلیف رسید خانوم خانوم منم تصمیم گرفتم از این به بعد تو ویلاگ عکس های مناسبتری ازش بذارم تا بزرگ شدنی ناراحت نشه جشن تکلیف رو مدرسه تاریخ ٢٨/٢/٩١ واسشون برگزار کرد که جشن خیلی خوبی بود برای خواندن اولین نمازشون هم به شاه عبدالعظیم رفتن و هم زیارت کردند و هم نماز خواندند اگه بخوام از جشن تکلیف تعریف کنم جشن خیلی زیبا و خوبی بود و مدام اهنگهای سامی یو سف رو پخش میکردند حس و حال جالبی داشت توی چشمام پر از اشک شد وقتی خانوم کوچولوم رو با اون چادر سفید خوشگل دیدم چقدر بهش می اومد چقدر ناز شده بود  باورم نمیشد دختر کوچولوی من وارد مرحله جدیدی در زندگیش شده او دیگه به سن تکلیف رسید...
12 مرداد 1391

ارمیای 7 ماهه

وای ارمیا من 7 ماهش دیگه تموم شده چقدر زود گذشت خیلی زود . مثل برق و باد گذشت این  7 ماه خدای خوبم ازت ممنونم هر چقدر سجده شکر به جا بیارم باز هم در مقابل هدیه ای که به من دادی خیلی خیلی کمه تا الان خدا رو شکر ارمیا حتی یک بار هم مریض نشده جدیدا فقط خیلی بد اخلاقی میکرد که دیروز دو تا مروارید خوشگل و سفید توی دهنش دیدم و دلیل این بد اخلاقی هاش رو فهمیدم هنوز برای اش دندونیش تصمیم نگرفتم شاید بعد از ماه مبارک رمضان واسش اش دندونی بپزم  و یه جشن کوچیک و خودمونی با خاله هاش براش بگیرم البته داریوش دائی از من هم بیشتز عجله داره  تا اش دندونی ارمیا رو بپزیم   ارمیای من هر چی از شیطنت هات بگم کم گفتم  شدی...
12 مرداد 1391
1